من مونا ناصری هستم و از کودکی با این رویا بزرگ شدم: تو یک جرقه کوچک هستی، همان که خیلی کوچک است اما میتواند روزی به یک آتش بزرگ تبدیل شود، آتشی که با نور و حرارتش بقیه را گرم میکند ...
من باور دارم که هر انسانی یک توانایی منحصربفرد دارد که اگر آن را خوب بشناسد و به کار بگیرد، همان جرقهای خواهد بود که آتشی بزرگ میشود، با انرژی بیاندازهاش اطرافیانش را از سرما حفظ میکند و آنها را به عبور از زمستان و دیدن بهار دلگرم میکند.
آدمها وقتی دلشان گرم نیست، در خودشان فرو میروند و احساس ناتوانی میکنند، به خودشان بیش از اندازه فشار میآورند یا اینکه بیخیال هر چه هست میشوند و با آینده کاری ندارند. دلگرم بودن حس خیلی خوبی هست، و همه ما به آن نیاز داریم. شاید همه ما در زندگیمان فرصت برابری نداشتیم که جرقه درونمان را پیدا کنیم و شعلهورش کنیم، اما ایستادن و یخ زدن تنها انتخاب ما نیست.
من به دنبال جرقه درونم گشتم و خیلی خوششانس بودم که پیدایش کردم، دوست داشتم درباره قدمهایی که در مسیر برداشتم و موانع راه، بنویسم، به امید اینکه گرمابخش کسی باشد که میخواهد خودش را به دنیا بشناساند اما هنوز مردد است و به تایید اطرافیانش بیشتر از خواستههای خودش اهمیت میدهد.
در تهران متولد شدم، در تهران ساکن هستم. در مدرسههای دولتی و نمونهدولتی درس خواندم و بعد به رشته موردعلاقه ام، مهندسی شیمی، در دانشگاه صنعتی شریف رسیدم، تازه داشت خستگیام در میرفت که فهمیدم آنچه میخواستم در مهندسی پیدا نمیکنم. خیلی اتفاقی با مرکز کارآفرینی شریف و با کارآفرینهای باهوش و فوقالعاده توانمندی در این محیط آشنا شدم که برای تجربه کردن جسور بودند و توانسته بودند برای زندگی انسانهای بسیاری، تاثیر مثبت داشته باشند. این همان چیزی بود که میخواستم! پس من هم شروع کردم به جستجو و تجربه کردن و یاد گرفتن، از تلاش کردن شبانهروزی برای شتابدهنده شریف و استارتاپهایش گرفته که یک قدم محکم برای فاصله گرفتن از دنیای مهندسی و ورود به دنیای مدیریت بود، تا فعالیت جدی در یک شرکت سرمایه گذاری خطرپذیر و دیدن اشکها و لبخندهای واقعی کارآفرینهای جوان. من در همه آن سالها به این فکر میکردم که چطوری کاری کنم که کسی که جرقه وجودش را در راه انداختن یک کسبوکار جدید پیدا کرده، بتواند راهش را سریعتر، دقیقتر و راحتتر بسازد و بتواند تیمش را از راههای صعبالعبور به سلامت بگذراند تا همه به اهداف بلندی که داشتند برسند و خوشحالی و موفقیت را با همه وجود تجربه کنند. در این مدت خیلی بیشتر از قبل خواندم و یاد گرفتم، این بار با ذهنیت مهندسی، وارد دنیای مدیریت شدم و در دانشگاه تهران، ارشد مدیریت کارآفرینی خواندم. همیشه دلم میخواست در سطح دنیا بدانم و عمل کنم پس خودم را در معرض یادگیری بیشتر قرار دادم و در این راه، به فنلاند، پرتغال، دوبی، بنگلادش، ترکیه و امریکا سفر کردم و دیدم و یاد گرفتم و برگشتم تا در عمل آن چه را فکر میکردم فهمیدم به کار بگیرم.
خوش شانس بودم که از پاییز 96 شرکت خودم را ایجاد کردم، شتابدهنده استعداد بانا، یک کار تیمی منحصربفرد به همراه فراز و فرودهای بسیار ولی ثابتقدم در باوری که دارد: برای اینکه افراد بیشتری بتوانند تا قبل از آنکه خیلی دیر بشود، جای خودشان را پیدا کنند ...
آیا تا اینجای مسیر راضی هستم؟ بله شکر خدا. خانواده، دوستان، همکاران، مدیران و مربیان تازهای که باور دارند گرمابخش دیگران بودن اهمیت دارد، در کنارم هستد و من هم به حضور تکتکشان دلگرم و خوشحالم، و در کنار هم برای ساختن یک آینده روشنتر تلاش میکنیم.
آیا این همه چیزی بوده که به دنبالش بودم؟ نه. و همچنان یادگرفتن و تجربههای تازه و ریسک کردن ادامه دارد ...
اگر دوست داشتید درباره من بیشتر بخوانید در لینک نزدیک عکس، رزومهام را برایتان گذاشتهام.
اگر خواستید درباره من بیشتر بشنوید، گفتگویم در پادکستهای رشدینو، رادیو کارنکن و تریگکست را در ادامه گذاشتهام.
قبل از هر چیز من یک انسانم در یک جامعه پر از خوبی و بدی. سعی میکنم در هر کاری که وارد میشوم اثرش را بر خودم و بقیه انسانها درک کنم و تا جای ممکن تلاش کنم که به کسی ضرر نزنم و دچار ضرر هم نشوم.
این نقش به من فرصت داده تا یک جای خالی در خدمات موجود برای انسانهای دیگر را ببینم، نسبت به آن توجه نشان بدهم، از افراد توانمند و مشتاق به این موضوع دعوت کنم که بیایند و با هم برای پر کردن این جای خالی، کار حرفهای انجام بدهیم.
اینجا توانایی من برای روبه رو شدن با تعارضها و ایجاد یک بازی برنده- برنده، بارها به چالش کشیده میشود. بهترین قسمت این نقش برای من، یادگیری از رفتار خردمندانه و با تدبیر یک عضو هیات مدیره حرفهای ست.
در اینجا نیاز دارم اقیانوسی به عمق 1 متر باشم، از همه چیز آنقدر بدانم که بتوانم به فرایند انجامش نظارت کنم و آنقدری ندانم که دلم بخواهد آن نقش را خودم بازی کنم. این سوال را هم هر روز از خودم میپرسم: کجا میرویم و چطور میرویم؟
اینجا تمرکز میکنم تا خوب بشنوم، مسالهیابی کنم، چیزهایی که بر هم تاثیر میگذارند را بشناسم و بروم سراغ سرچشمه. این نقش را درباره انتخاب مسیر کارآفرینی، ایجاد استارتاپ، توسعه کسبوکار و مدیریت سرمایههای انسانی تجربه کردهام.
این نقش یک نوعدوستی خاصی را در انسان شکل میدهد. تلاش میکنم یاد بگیرم و دستهبندی کنم و مدام در معرض اطلاعات جدید باشم تا به روز بشوم. بهترین قسمت این نقش، دیدن خوشحالی انسانهاییست که توانستند دانستههایشان را عملی کنند.